نویسنده: محمد دشتی




 

دوم- معرفی الگوهای کامل انسانیت

الف- ضرار بن ضمره ی صُدانی که از امرای ارتش علی (ع) در صفین بود پس از مرگ علی (ع) بر معاویه وارد شد.
معاویه به او گفت:
علی (ع) را برای من وصف کن.
پس ضرار گفت:
مرا از این امر معاف بدار.
معاویه گفت:
باید او را وصف کنی.
ضرار گفت:
اما هنگامی که از وصف او چاره ای نداشته باشم پس سوگند به پروردگار که امام علی (ع) بلند همت و نیرومند بود.
سخنش فضیلت بود و حکمش عدالت بود.
چشمه ی علم از سینه ی او می جوشید و کارهایش گویای حکمت بود.
از دنیا و شکوهش بیگانه بود و با شب و وحشتش انس داشت.
اشک بسیار می ریخت و بسیار تفکر می نمود.
سر به جیب تفکر فرو می برد و با خود سخن می گفت او را خوش و راضی می کرد از لباس، آنچه که مختصر بود و از غذا آنچه که خشن بود، استفاده می کرد.
میان ما مانند یکی از ما بود، و به ما پاسخ می داد، هرگاه از او می پرسیدیم، به ما خبر می داد.
با آنکه به ما نزدیک بود، سوگند به پروردگار برای هیبتی که داشت یارای سخن گفتن با او را نداشتیم و به خاطر عظمتش نمی توانستیم با او آغاز به سخن کنیم.
او اهل دیانت را بزرگ می شمرد.
و مساکین را به خود نزدیک می ساخت.
هیچکس به باطل در او طمع نمی ورزید.
و ناتوان از عدالت او ناامید نمی گردید.
شهادت می دهم او را در یکی از حالاتش در حالی که شب پرده های خود را فرو هشته بود و ستارگان میل به غروب داشتند دیدم که :
دست بر ریش خود گذاشته است و مانند مار گزیده به خود می پیچد و چون غم زده، اشک می ریخت.
و می گفت:
ای دنیا، غیر من را بفریب،
آیا رو سوی من کردی، یا به من شوق وزیده ای؟
هیهات هیهات، که دل به تو بندم.
من تو را سه طلاقه کرده ام، که در آن رجعتی نباشد.
زیرا عُمر تو کوتاه و شکوه تو اندک و حقیر است. حسرت از اندکی توشه ی آخرت و دوری سفر و وحشت راه.
پس معاویه گریست و گفت:
خدا ابوالحسن (ع) را رحمت کند.
به پروردگار سوگند، او همچنان بود که گفتی.
ای ضرار، اندوه تو بر او چگونه است؟
ضرار گفت:
دارای چشمانی هستم که اشک هایش خشک نمی شود و حسرتش به پایان نمی رسد.
ب- معرفی الگوها از زبان زنی شجاع
پس از گذشت چند روز، چند دو سپاه شام و کوفه در میدان صفین به جنگ قبائل تبدیل شد.
روزی 20 نفر از قبیله ی همدان از سپاه شام به میدان آمدند که می بایست 20 نفر از همان قبیله، از سپاه امام علی (ع) از فرزندان سوده ی همدانی به میدان می رفتند،
در تداوم نبرد، سوده، آن زن شجاع احساس کرد که شامیان تلاش می کنند تا سپاه امیرالمومنین (ع) را به عقب نشینی وادار نمایند و فرزندان او در حال تزلزل و شکست می باشند،
در این لحظات حسّاس سوار بر شتر به میدان رفت و برای تشجیع سربازان امام علی (ع) اشعار مهیج و تکان دهنده ای را خواند و به برادر و فرزندان خود خطاب کرد.
و سرود:
شَمر کَفعلِ ابیکَ یا بنَ عَمّارهٍ
یَومَ الطعانِ وَ مُلتقی الاَقرانِ
وَانصُر عَلیاً والحُسینَ وَ رَهطهُ
وَاقصُد لِهندَ و ابنها بَهوانِ
اِنَّ الامامَ اَخا النَّبی محمدٍ (ص)
عَلمُ الهُدی و مَنارهَ الایمانِ
وَقَدَّ الجُیوشَ وَ سِر اَمامَ لَوائِهِ
وَارمِ باَبیضَ صارمٍ وَ سَنانٍ
«پسرعماره، در روز نبرد که مردان جنگی روبروی هم قرار گرفتند، آستین همت بالا زن.
علی و حسین و خاندان او را یاری ده و هند و پسر او را خوار و ذلیل گردان.
رهبر و پیشوای ما ( علی) برادر گرامی پیامبر ما محمد است که او پرچم هدایت و مشعل فروزان ایمان است.
به سپاه اسلام حرارت بخش و در پیشاپیش پرچم او گام بردار و با شمشیر و نیزه ی برّاق بر دشمن حمله ور شو.»
به هر حال سوده یا سرودن چنین اشعاری توانست غیرت و احساسات رزم آوران اسلام را تحریک نماید و آنها را با دل گرم و روحیه ی قوی به سوی دشمن حمله ور سازد.
بدین ترتیب لشگریان امام علی (ع) به سپاه دشمن حمله ی سختی نموده و تلفات سنگینی به قشون معاویه وارد آوردند و پیروزمندانه بازگشتند.
ناظران سیاسی لشگر معاویه، اوضاع را به دقت زیر نظرگرفتند تا علت اصلی این حمله را به دست آورند.
و پس از آنکه علت شکست را دریافتند به معاویه چنین گزارش دادند که:
زنی بنام سوده ی همدانی (1) در میان سپاه علی با سرودن چند شعر محرک، سربازان علی را به چنین حمله ای وادار ساخت.
معاویه این خاطره ی تلخ را به خاطر سپرد تا روزی که جنگ صفین به قرار حکمیّت خاتمه یافت.
پس از آن چندی نگذشت که علی (ع) شهید شد،
و نفاق و عهد شکنی مردم موجب شد که امام حسن (ع) از حق خلافتش محروم گردد و کشور اسلامی یکسره در اختیار معاویه و عمال خیانتکار وی قرار گیرد.
عمال ستم پیشه و فرماندهان خود کامه ی معاویه در شهرستان ها بنای بی عدالتی و چپاول گری را گذاشتند و مردم را در یک جَوّ اختناق آمیز و وحشتناکی قرار دادند و بویژه پیروان مکتب امیرالمومنین (ع) بیش از همه مورد ستم قرار گرفتند.
سوده، از جمله کسانی بود که به حقوق وی و قبیله ی اش از سوی حاکم معاویه «بُسر بن ارطاه» ظلم می شد.
وی هر چه تلاش کرد کارش بجائی نرسید، ناچار تصمیم گرفت که مستقیماً در شام به خود معاویه مراجعه نماید.
بدین ترتیب راه طولانی بین همدان و شام را با همت عالی خود پیمود و چون وارد شام شد و خود را به دربار معاویه رسانید و گفت که:
شکایتی از حاکم همدان به معاویه آورده است.
آنگاه اجازه یافت به حضور معاویه وارد شود.
چون از مشخصات شاکی پرسش هائی بعمل آمد، معاویه با شنیدن نام و مشخصات او بلافاصله بخاطر آورد، همان زنی است که در صفین با سرودن اشعار حماسی باعث تلفات لشگر شام گردید!!
معاویه از شدت شادی در پوست نمی گنجید، و به فکر انتقام بود که گفت:
تو همان نیستی که در جنگ صفین همراه مردان قبیله ات در لشگر علی بودی؟
سوده گفت:
آری به خدا سوگند! من کسی نیستم که از حق روی گردانم و حقیقتی را انکار نمایم یا بیجا معذرت بخواهم.
معاویه پرسید:
آن روز چه انگیزه ای داشتی؟
سوده گفت:
دوستی علی (ع) و پیروی از حق.
معاویه پرسید:
به خدا سوگند نمی بینم از پیروی علی نتیجه ای گرفته باشی.
سوده گفت:
خواهش می کنم گذشته را به یاد نیاور و خاطرات فراموش شده را باز نگردان.
معاویه گفت:
هیات! چنین چیزی ابداً ممکن نیست، من برادرت را هیچگاه فراموش نخواهم کرد، صدمه هائی که من از او و دیگر خویشانت دیده ام از هیچ کس ندیده ام.
سوده گفت:
درست است، برادرم فرد ناشناسی نبود و موقعیت ناپسندی نداشت، شور و احساسات پاک او چراغ و راهنمای رهروان بود، اما گذشته ها گذشته و باید آنها را فراموش کرد.
معاویه گفت:
تو را عفو کردم، حاجتت را بگو.
سوده گفت:
«معاویه، تو امروز ریاست و حکومت را به چنگ آورده ای و تأمین نیازمندی های ملت وظیفه ی تو است، و به همین اندازه هم مسئولیت داری و فردا خداوند از تو بازخواست می کند که با ملت چگونه رفتار کرده ای و وظایفی را که در برابر آنان به عهده داشته ای چگونه انجام دادی؟ هم اکنون عاملان و نمایندگان، فرمانداران و استانداران تو جز فردپرستی و مصلحت شخصی، بسط نفوذ و قدرت نمائی، کاری انجام نمی دهند، مرتب دم از تو می زنند و رجز می خوانند و چاپلوسی می کنند،
اما نسبت به مردم با خشونت هر چه تمامتر رفتار می کنند، ما را مانند خوشه های خشکیده درو می کنند، گویا گاوهای خرمن کوبی هستند که ما را در زیر پا له می سازند و از یک طرف بر ما تحقیر و توهین روا می دارند و از سوی دیگر مالیات های گزاف و کمر شکن از ما مطالبه می کنند.
این «پسر بن ارطاه» بنام و پشتیبانی تو وارد قبیله ی ما شد،
مردان خاندان را کشت و اموال ما را به یغما برد،
و از اینها گذشته می خواهد ما را به گفتن یاوه هائی مجبور سازد که خدا نکند زبان ما به آنها آلوده گردد، ما نمی خواهیم آشوبی به پا شود وگرنه هنوز تمام مردان با شهامت ما نمرده اند، اینک شما یکی از این دو کار را خواهی کرد، یا او را عزل می کنی تا از تو تشکر کنیم، یا به سخنان من بی اعتنائی نشان می دهی تا کاملاً تو را شناخته باشیم.»
معاویه که انتظار نداشت زنی، این چنین مقابل او سخن بگوید، سخت برآشفت و فریاد زد:
مرا تهدید می کنی؟
هم اکنون فرمان می دهم تو را بر شتری سرکش سوار کنند و نزد بسر بن ارطاه بفرستند تا هر طور دلش خواست با تو رفتار کند.
سکوت مرگباری بر مجلس حکم فرما شد، اطرافیان معاویه از ترس سر به زیر افکنده و جرأت سخن گفتن و حتی نگاه کردن نداشت.
تنها کسی که از خشم خلیفه هراسی نداشت، همان بانوی ستم دیده و بی پناه بود که این اشعار را زمزمه کرد و سکوت را شکست.
صَلّی الِا لهُ عَلَی جِسمٍ تَضمَّنهُ(2)
قَبرُ فَاصبحَ فیهِ العَدلُ مَدفُونا
قَد حَالفَ الحَقَّ لا یَبغیَ بِهِ بَدلاً
فَصَارَ بِالحقَّ والایمانِ مَقرونا
«درود بفرست خداوندا به روان پاک و پیکر مقدسی که در آغوش قبر جای گرفته و عدل و دادگری نیز با او به خاک سپرده شده است.
او که هم سوگند حق بود و به هیچ قیمتی از آن دست بر نمی داشت و همواره با حق و ایمان همراه بود.»
معاویه پرسید:
منظورت کیست؟
سوده گفت:
علی بن ابی طالب (ع)
معاویه پرسید:
مگر علی چه گفته بود؟
سوده گفت:
روزی با یکی از عاملان او اختلافی داشتیم، برای شکایت نزد او رفتم، آن حضرت مشغول نماز بود، پس از نماز با مهربانی متوجه من شد و فرمود:
حاجتی داشتی؟
جریان را شرح دادم،
چنان متأثر شد که اشک از دیدگان او جاری گشت.
سپس دست های خود را به سوی آسمان دراز کرد و فرمود:
بار خدایا! تو می دانی که من هیچگاه به نمایندگان دستور نداده ام به کسی ستم کنند و یا در اجرای حق کوتاهی ورزند.
این را گفت و قطعه ی پوستی را برداشت و بی درنگ چنین فرمود:
بِسم الله الرَّحمنَ الرَّحیم قَد جائَتکُم بَیَّنهُ مِن رَبَّکُم فَاَوفُوا الکَیلَ وَالمیزانَ و لا تَبخَسُوا الناسَ اشیائَهُم و لا تَعثَوا فی الارضِ مُفسِدینَ، بَقِیَّه اللهِ خَیرُ لَکُم اِن کنتُم مُومِنینَ وَ ما انَا عَلَیکُم بِحَفیظٍ اِذا قَرَأتَ کِتابی هذا فَاحفَظ بما فی یَدکَ حَتّی یُقدَّم عَلیکَ مَن یَقبضهُ و السَّلام.(3)
«دلیل روشنی از جانب پروردگارتان برای شما آمده، بنابراین حق پیمانه و وزن را با عدالت اداء کنید و از اموال مردم چیزی نکاهید. و در روی زمین فساد نکنید و سرمایه ی حلالی که خداوند برای شما گذاشته برایتان بهتر است اگر ایمان داشته باشید و من پاسدار شما نیستم. چون از قرائت نامه فراغت یافتی، آنچه در اختیار تو است محفوظ دار تا کسی از جانب ما بیاید و آن پُست را از تو تحویل گیرد. والسلام.»
آنگاه امیرالمومنین (ع) نام را پیچیده و به من داد.
بدین ترتیب نماینده ی خویش را عزل کرد، زیرا که او ستم بر مردم روا داشته بود.
معاویه متوجه شد که اطرافیان از سیستم زمامداری امام علی (ع) و از شهامت و بی پروائی پرورش یافتگان مکتب او در طوفانی از بُهت و حیرت دست و پا می زنند. سوده گفت:
آن رفتار امام علی (ع) و این هم رفتار تو، درباره ی یک زن ستم دیده و بی پناه که هر دو قابل بررسی است.
معاویه که در ظاهر می خواست به عدالت خواهی شهرت یابد، به یکی از منشیان دستور داد که نامه ای بنویسد تا نسبت به این زن با عدالت و انصاف رفتار نمایند.
سوده گفت:
فقط با من ؟!!
معاویه گفت:
تو چه کار به دیگران داری؟
سوده گفت:
ابداً، اینکار بسیار ناستوده و فرومایگی است، اگر بنا باشد که قانون عدالت اجرا شود باید برای تمام افراد قبیله باشد و گرنه خون من از خون دیگران رنگین تر نیست.
معاویه کمی جابه جا شد، بار دیگر به زن خیره گشت و گفت:
آری علی بن ابیطالب (ع) شما را چنین بار آورده که در مقابل شخصیت ها و زمامداران بی پروا و جسورانه حرف می زنید.
سپس دستور داد:
هر طور این زن می خواهد برایش بنویسند.(4)

سوم - الگو بودن علی (ع) از زبان دیگران

بنی امیه تلاش می کردند تا از ارزش امام علی (ع) بکاهند، و مقام و شخصیت امام را در میان مردم لکه دار کنند، اما خدا مقام او را بلند داشت و او را جاودانه ساخت، در اینجا به برخی از اعترافات اشاره می شود.

1- طبری گفته است که:

محمد بن عبید محاربی، از عبدالعزیز بن أبی حازم، و او از پدرش که او:
به سهل بن سعد (5) گفته است:
امیر مدینه می خواهد کسی را به سوی تو گسیل کند تا تو علی (ع) را بر منبر دشنام دهی.
سهل گفت: چه بگویم؟
گفت: می گویی ابوتراب.
سهل گفت:
سوگند به پروردگار، او را جز رسول خدا (ص) بدین نام ننامیده است.
گفتم: ای ابوالعباس این امر چگونه است؟
گفت:
علی (ع) بر فاطمه (ع) وارد شد، سپس از نزد او بیرون آمد و در صحن مسجد به خواب رفت.
چون رسول الله (ص) بر فاطمه (س) وارد شد، فرمود:
پسر عموی تو کجاست؟
فاطمه (س) فرمود: او اکنون در مسجد خوابیده است.
سهل گفته است:
پس پیامبر (ص) پیش رفت، علی (ع) را دید که رداء از پشتش به زمین افتاده و خاک به پشتش چسبیده است، پس شروع به پاک کردن خاک از پشت علی (ع) کرد در حالی که می فرمود:
اِجلِس اَبا تُرابٍ
فَواللهِ ما سماهُ بهِ الا رسولُ اللهِ (ص)
(بنشین ای ابوتراب)
سوگند به پروردگار او را بدین نام جز رسول خدا (ص) ننامیده است.
و برای امام علی (ع) نامی محبوبتر از این اسم نبود.

2- ابن وهب روایت کرد:

از حفص بن میسره و او از عامر بن عبدالله بن زبیر که او گفت:
از پسر بچه ای شنیدم که علی (ع) را مذمت می کرد، به او گفتم:
برحذر باش که دوباره چنین کاری نکنی زیرا بنی مروان، علی (ع) را شصت سال دشنام گفتند و خداوند بدین امر جز به علو درجه ی او نیفزود.
و دین چیزی را بنا نکرد. مگر آنکه دنیا آن را ویران نمود و دنیا چیزی را بنا نکرد. مگر اینکه بر آن ستم روا داشت و منهدم ساخت.

3- محمد بن اسحاق سرّاج گفته است:

از محمد بن احمد بن ابی خلف، و او از حصین بن عمر و او از مُخارق، و او از طارق نقل کرد که:
مردمی به نزد ابن عباس آمدند و گفتند:
نزد تو آمدیم تا از تو سئوالی کنیم.
گفت: از هر چه می خواهید بپرسید.
گفتند:
علی (ع) چگونه مردی بود؟
ابن عباس گفت:
علاوه بر خویشاوندی که با رسول خدا (ص)
داشت وجودش از حکمت و علم و مقاومت و شجاعت آکنده بود،
دستش را به چیزی دراز نمی کرد، مگر آن که آن را به دست می آورد و چنین هم بود.

4- ابن السرّاج از عبدالله بن عمر نقل کرد که خلیفه ی دوم به اهل شورا گفت:
خداوند آنها را خیر و برکت دهد.

اگر علی (ع) را به خلافت می گماشتم، می توانست آنها را به حق آورد. گر چه شمشیر برگردن او می نهند.

5- شعبی گفته است:

که علقمه به من گفت:
آیا می دانی مثل علی (ع) در این امت چگونه است؟
گفتم:
مثل او چگونه است؟
گفت:
مانند عیسی بن مریم که جماعتی او را دوست داشتند و به خاطر حب او هلاک گردیدند و جماعتی هم با او دشمنی کردند و به خاطر دشمنی او هلاک شدند.

چهارم - الگو بودن امام علی (ع) از زبان پیامبر (ص)

الف- از پیامبر خدا(ص) نقل شده است که فرمود:

مَن اَرادَ أنَ یَنظرُ اِلی آدمَ فی عِلمهِ و الی نوحٍ فی فَهمهِ والی اِبراهیمَ فی حِلمهِ و الی یُحیی بنِ زَکریّا فی زُهدهِ و الی مُوسی فی بَطشتهِ، فَلینظُر الی عَلّی بن ابیطالبٍ.(6)
«هر کس می خواهد آدم (ع) را با علم او ببیند،
و نوح (ع) را با فهم و حکمت او،
و ابراهیم (ع) را با حلم او،
و یحیی (ع) را با زهد او،
و موسی (ع) را با هیبت و شدت او،
پس باید به صورت علی بن ابیطالب (ع) نظر کند.»
و در جای دیگر از جابر نقل شده است که پیامبر خدا (ص) فرمود:
مَن اَحبَّ ان یَنظرَ الی اسرافیلَ (ع) فی هیَبتهِ،
و الی میکائلَ (ع) فی رُتبتهِ،
و اَلی جِبرائیلَ (ع) فی جَلالتهِ،
و الی آدمَ (ع) فی سِلمهِ،
و الی نوح (ع) فی خَشیتهِ،
و الی ابراهیمَ (ع) فی خُلقهِ،
و الی یَعقوبَ (ع) فی حزنهِ،
و الی یُوسفَ (ع) فی جَمالهِ،
و الی موسی(ع) فی مُناجاتهِ،
و الی ایُّوبَ (ع) فی صَبرهِ،
و الی یَحیی(ع) فی زُهدهِ،
و الی یُونس(ع) فی سُنتهِ
و الی عیسی(ع) فی وَرعه.ِ
و الی مُحمد ٍ(ص) فی حَسبهِ و خُلقهِ،
فَلینظُر الی عَلیٍّ فَانَّ فیه تِسعینَ خِصلهٍ من خَصایص الاَنبیاء (ع) جَمع اللهُ فیه و لم یجمع لاحدٍ غَیرهِ(7)
( کسی که دوست دارد به هیبت اسرافیل)
و مقام میکائیل
و شکوه جبرئیل
و آرامش آدم
و خدا ترسی نوح
و اخلاق ابراهیم
و اندوه یعقوب
و زیبائی یوسف
و نیایش موسی
و صبر ایوب
و پارسائی یحیی
و احکام یونس
و زهد عیسی
و خویشاوندی و اخلاق محمد را بنگرد،
پس به علی (ع) نگاه کند، زیرا در علی (ع) 90 خصلت از ویژگی های پیامبران آسمانی وجود دارد که آنها را خدا در علی (ع) جمع کرد و به فردی غیر از او نداد.)

ب- پای بوسی امام علی (ع)

امام علی (ع) که در یکی از جنگ ها پیروزمندانه به مدینه باز می گشت.
جبرئیل رسول خدا (ص) را از ورود آن حضرت و لشگریان اسلام خبر داد، پیامبر (ص) مردم را خبر کرد که به استقبال امام علی (ع) بروند، مردم مدینه گرد آمدند و در دو طرف خیابان به صف ایستاده بودند و رسول خدا (ص) پیشاپیش مردم قرار داشت،
وقتی امام علی (ع) به مردم نزدیک شد، و رسول خدا (ص) را نگریست، از اسب پیاده شد، و خود را به قدم های رسول خدا (ص) افکند، و پاهای رسول خدا (ص) را بوسید.
رسول خدا (ص) دستی بر سر علی (ع) کشید و فرمود:
اِرکب َفان اللهَ تَعالی وَ رسولهُ عَنکَ راضیان
( علی جان! سوار بر مرکب شو، که خدا و پیامبرش از تو راضی هستند.)
آنگاه به سربازان تحت امر امام علی (ع) فرمود:
فرمانده ی خود را چگونه دیدید؟
و آیا سئوالی نسبت به او ندارید؟
گفتند:
فرمانده ی بسیار خوبی است، اما در تمام نمازها سوره ی توحید (قل هو الله احد) را می خواند.
وقتی علت آن را از علی (ع) پرسیدند، فرمود:
این سوره که توحید پروردگار را متذکر می شود،
دوست دارم.
پیامبر (ص) فرمود:
خدا و رسول او نیز تو را دوست دارند.
و ادامه داد که:
ای علی، اگر از تندروی مردم نمی ترسیدم که چون نصاری درباره ی حضرت عیسی افراط کردند، ارزشها و فضیلت های تو را به مردم می گفتم، تا در هر جا که قدم می گذاشتی، مردم خاک زیر پای تو را بر می داشتند.(8)

پی نوشت ها :

1- سوده بنت عماره بن اسد معروف به همدانی است.
2- در کشف الغمه ج 1 ص 174 به جای «علی جسم تضمنُه»، « علی روحٍ تضمنُه » ثبت شده ولی نظر به فاعل تضمنه که قبر است کلمه ی جسم مناسبتر است.
3- آیات 85 سوره ی اعراف و 86 سوره ی هود.
4- بحار الانوار ج 41 ص 119- و - احقاق الحق ج 8 ص 563 - 562 -و- ناسخ ج امیرالمومنین ص 4- 3 و ص315 -و- ریاحین الشریعه ج 4 ص 356- 355 -و - مکتب اسلام شماره ی 8، سال 14 ص 52.
5- سهل بن سعد ساعدی ابوالعباس و به قولی ابو یحیی از صحابه بود. نامش حزن بود پیامبر او را سهل می نامید. در حکم رسول خدا درباره ی متلاعنین حاضر بود. در روز وفات پیامبر (ص) پانزده ساله بود. در مدینه به سال هشتاد و هشت هجری وفات یافت و گفته اند در نود و یک هجری، درگذشت. ابن سعد گفته است: او آخرین کس از صحابه است که در گذشت. در این امر اختلافی نیست. او 188 حدیث روایت کرده است ( تهذیب الاسماء -1- 238).
6- فرائد السمطین، ص 170، و مناقب مرتضوی ص 81.
7- نجهیز الجیش مخطوط ص 336 للشیخ حسن الدهلوی نقل از احقاق الحق ج 4 ص 397، و مناقب مرتضوی ص 81.
8- ارشاد شیخ مفید، ص 104.

منبع مقاله: دشتی، محمد، (1385)، امام علی (ع) و مباحث تربیتی، قم: نشر مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمومنین (ع)، چاپ سوم 1385.